سيگار رفيق با وفايي من

مچاله شده ام در خودم با بوی سيگار و طعم تلخ چای مانده . . .
پنجره را باز نکن ، امروز دلم می خواهد غمگین باشم . . .
آتشی از نگاهت می خواهم !
سالهاست که این نخ سیگار در دستم خاموش است . . .
این بار سیگار را بکش ، از طرفی که می سوزد ؛ تا بدانی چه میکشم . . .

دلت که برای من تنگ شد بیا سراغ زیر سیگاریم . . .
کنار قبرستان خاطرات من بشین ، فاتحه بخوان و اشک بریز . . .
من از تو درگذشتم !
امشب سیگارم روشن تر است . . .
چون کامهای سنگین تره من این سیگار را داغ کرده است . . .
حسرت یک لحظه نکشیدن سیگار بعد از رفتنت در دلم مانده . . .
چه بارانی . . .
اماچه فایده !
تو اینجا نیستی و باران بی تو ؛ یعنی سوزاندن تن سیگار

سیگار م را بیرون میکشم . . .
نه برای اینکه کسی از دودش آزرده نشود !
برای اینکه نمیخواهم نمیخواهم کسی در غم و دود سیگارم شریک شود . . .
بی سیگار که می شوم
اندکی ! فقط اندکی پول خرج می کنم و دوباره سیگار دارم . . .
اما جوانی ام ، کوه غرورم را خرج کرده ام ، هنوز تو را ندارم . . .